شناسه خبر : 23577 1399/03/03 15:37:15

سه جنبه ی نقد هنرى

هر اثر هنرى، در کل یکتا و منفردى «ارگانیسمى» مستقل و هنرى و برخوردار از «حیات» و واقعیتى خاص خویش است. ولى، از این گذشته، پدیدارى تاریخى نیز به شمار می رود .

تجسمی آنلاین،تئودور مایرگرین-ترجمه عزت الله فولادوندمحصول هنرمندى مشخص و متعلق به مکتب و دوره و فرهنگى معین و مصداقى از ویژگیهاى سبکى است که وجه مشترک آن و آثار دیگر همان هنرمند و همان مکتب و دوره و فرهنگ است. و سرانجام اینکه کارهاى هنرى از جهت خوبى و حقیقت و اهمیت مختلفند: هر اثر هنرى یا تا درجه اى مخصوص به خود از کمال و حقیقت و عظمت بهره مى برد، یا ناقص و کاذب و پیش پا افتاده است.

ناقد شایسته هر سه جنبه کار هنرى را به حساب مى گیرد. همین طورند افراد غیر اهل فن ولى برخوردار از حساسیت هنرى، هر چند شاید از لحاظ دقت روش و اصابت نظر تاریخى به پاى ناقد نرسند. ناقد مى کوشد از طریق باز آفرینى حساس و هنرمندانه، به درک اثر هنرى با تمام یکتایى مستقل آن کامیاب شود. اما براى باز آفرینى کار هنرى به نحو کافى و وافى، نخست باید «زبان» هنرمند را بفهمد، و این خود مستلزم آشنایى با سبک اثر و بستر تاریخى آن است. منتها بازآفرینى از جنبه تاریخى نیز جامع همه جوانب واکنش نقدى نیست، زیرا واکنش نقدى مستلزم ارزیابى کار هنرى هم از جنبه کیفیت هنرى و هم از جنبه حقیقت و اهمیت معنوى آن است.

بنابراین، نقد داراى سه جنبه است: جنبه تاریخى، جنبه بازآفرینى، و جنبه داورى. هر یک از این سه با جنبه اى نظیر آن در خود کار هنرى مرتبط مى شود: نقد تاریخى با خصلت و گرایش تاریخى اثر بازآفرینى نقدى  با فردیت هنرى یکتاى آن داورى نقدى با ارزش هنرى کار. این سه جنبه نقد عواملى هستند در یک فرایند ارگانیک و همه متقابلاً یکدیگر را محدود و مقید مى کنند. نسبتشان با هم درست مانند نسبت متقابل سبک و فردیت و ارزش در اثر هنرى است.

نقد تاریخى متکفل تعیین ماهیت و قصد بیانى کارهاى هنرى در بستر تاریخى آنهاست و باید، از سویى، اصالت متون و آثار را معلوم کند و، از سوى دیگر، به تعبیر و تفسیر آنها با در نظر گرفتن شواهد زندگینامه اى و اجتماعى و فرهنگى اهتمام ورزد. تنها از این راه مى توان به فهم این امر امیدوار بود که پدید آورندگان یا سازندگان کارهاى هنرى قصد بیان چه چیزى را داشته اند. فقط با توجه به علاقه ها و زمینه هاى فرهنگى خود پدید آورندگان تعبیر و تفسیر قصد آنان امکان پذیر مى شود.

باز آفرینى نقدى عهده دار این است که به وسیله واکنش حساس هنرمندانه و به یارى قوه تخیل دریابد که هنرمند در فلان کار مشخص هنرى به بیان چه چیزى کامیاب شده است. طبیعى و کاملاً درست است که ناقد باز آفریننده آنچه را در مى یابد با علاقه ها و نیازهاى خودش مرتبط سازد. این کار در بازآفرینى نقدى داراى جنبه اساسى نیست مگر تنها از این حیث که به فهم ناقد از کار هنرى و قصد بیان شده آن به طور مثبت کمک کند. پیشوند «باز» در واژه «باز آفرینى» داراى اهمیت حیاتى و تعیین کننده است.

داورى نقدى باید به این مهم بپردازد که ارزش هر کار هنرى را نسبت به کارهاى هنرى دیگر و سایر ارزشهاى انسانى ارزیابى کند. چنانکه خواهیم دید، این تعیین ارزش مستلزم توسل به دست کم سه ملاک قابل تفکیک از یکدیگر است:

 نخست، ملاک صرفاً زیبایى شناسانه خوبى کار هنرى از جهت صورت (یا فرم)

دوم، ملاک معرفتى

سوم، ملاک اهمیت و معنا و عظمت و عمق

باید متوجه بود که این سه جنبه نقد در واقع به منزله سه برخورد مکمل با کار هنرى است، و هر شیوه برخورد را تنها همراه دو شیوه دیگر مى توان به نحو مؤثر مورد کاوش و بررسى قرار داد. پژوهش تاریخى جدا از باز آفرینى توأم با حساسیت و ارزیابى از طریق داورى، حاصلى جز فهرستى خشک و بیروح از واقعیات «عینى» تاریخى نخواهد داشت که بتنهایى در تعیین ماهیت هنرى و ارزش کارهاى مورد نظر شکست خواهد خورد. کوشش براى باز آفرینى کار هنرى بدون فهم بستر تاریخى آن بناچار از آفرینش مجدد قاصر خواهد ماند و چیزى غیر از واکنشى صرفاً ذهنى نخواهد بود. واکنش زیبایى شناسانه آدمى در برابر هنر اگر با ارزیابى آن به یارى معیارهاى هنرى مناسب همراه نباشد، هیچ گونه قدر و اهمیتى به لحاظ هنرى نخواهد داشت. و اگر اینارزیابى بدون دیدگاه تاریخى و حساسیت هنرى صورت بگیرد، ناگزیر در تنگنایى صرفاً آکادمیک یا علمى یا اخلاقى محصور خواهد ماند.

پس شرط دریافت ناشى از باز آفرینى و ارزیابى محصول داورى، جهت یابى تاریخى است. کسى براستى به باز آفریدن کار هنرى موفق مى شود که محتوایى را که پدید آورنده در آن بیان کرده است دریابد، بدین معنا که بتواند آن را در مقام وسیله ارتباط و مفاهمه مورد تعبیر و تفسیر قرار دهد. اینگونه دریافت نه تنها مستلزم فهم عمومى وسیله هنرى به کار رفته، بلکه نیازمند آشنایى با زبان و اصطلاح هنرمند است، و آنچه این دو را تعیین مى کند مکتب و دوره و فرهنگ و شخصیت اوست.

دریافت مورد بحث همچنین مستلزم شناخت عصر هنرمند و آگاهى از محیط فکرى و روحى اوست. بدون اینگونه جهت یابى تاریخى، هیچ ناقدى، هر قدر هم داراى حساسیت هنرى، از دام «احساسات سطحى» رهایى نخواهند یافت، بدین معنا که آنچه را در کار هنرى نیست در آن داخل خواهد کرد و به دریافت برخى از عناصر و اجزاى آن کامیاب نخواهد شد. ارزیابى محصول داورى نیز دلبخواهى و نامنصفانه خواهد بود اگر بر فهم تاریخى و عینى آنچه مورد ارزیابى است استوار نباشد. پیش از اینکه بپرسیم «فلان چیز چه ارزشى دارد؟»، باید سؤال کنیم  «فلان چیز چیست؟»، و به این سؤال فقط مى توان در چارچوب تاریخ پاسخ داد.

به همین سان، اساس نقد تاریخى و داورى نقدى نیز باز آفرینى کار هنرى با تمام فردیت و تشخص آن است. کار مورخ هنر و ادبیات مشروط و مقید به اینگونه باز آفرینى است، زیرا موضوع بررسى او فقط بر اساس واکنش بیواسطه و مستقیم هنرى تعیین مى شود. فقط حساسیت هنرى آدمى آشکار مى کند که چه چیزى «کار هنرى» است یا نیست، و بنابراین، چه چیزى موضوع تاریخ هنر و ادبیات قرار مى گیرد یا نمى گیرد.

از سوى دیگر، فقط چیزى را مى توان موضوع ارزیابى معتبر هنرى قرارداد که با صحت و امانت باز آفرینى شده باشد. کار برد مکانیکى قواعد و اصول نمى تواند پایه ارزیابى واقع شود. باید بتوانیم آنچه را مورد داورى قرار مى دهیم «احساس کنیم» ارزیابى ما باید بر اساس تجربه بیواسطه اى که مستقیماً از کار هنرى حاصل مى کنیم صورت گیرد.و سرانجام اینکه ارزیابى محصول داورى گر چه به یک معنا اوج نقادى است، ولى از آغاز در سراسر عمل نقد وجود دارد.

هر قدر هم که بکوشیم تا پایان باز آفرینى و پژوهش تاریخى، ارزیابى را به تأخیر اندازیم، باز مى بینیم که از اول به ارزیابى کار هنرى مشغول بوده ایم. از ارزش گذارى در اندیشه و کردار گریزى نیست. همینکه با کار هنرى روبرو شویم، شروع به ارزیابى آن مى کنیم، صرف نظر از اینکه این ارزیابى چقدر هنوز در مرحله آغازین باشد و، با توجه به شواهد تاریخى جدید و یافته هاى محصول باز آفرینى مجدد، چند بار مورد باز نگرى قرار گیرد.

این وسواس ارزیابى نه تنها گریزناپذیر است، بلکه از نظر پژوهش تاریخىِ سودمند و باز آفرینىِ ثمربخش هنرى نیز جنبه اساس دارد. پژوهش تاریخیى که از آغاز تا انجام به راهنمایى ارزشها و معیارهاى هنرى یا غیرهنرى صورت نگیرد و فاقد دیدگاه ارزشى باشد، پیش پا افتاده و بى تأثیر خواهد بود. هر تحقیق تاریخى، چه در هنر و چه در حوزه هاى دیگر، به شرطى نتایج مهم و پرمعنا خواهد داد که به هدایت اصول ارزشى به انجام برسد. باز آفرینى هنرى نیز اگر کیفیت هنرى و حقیقت و اهمیت و معناى هنر را نادیده بگیرد، چیزى جز هوسبازى و ملاعبه نخواهد بود. حتى زیبا پرستانى که هنر را براى خود هنر مى خواهند و به حقیقت و اهمیت آن اعتنایى ندارند، اگر تیز بینى به خرج دهند، متوجه کیفیت «ناب» اثر هنرى خواهند شد و به لطافت ذوق زیبایى شناسى خویش آفرین خواهند گفت.

بنابراین، ناقد جامع الاطراف و کامل  آنچنان کسى است که در جهت گیرى تاریخى نسبت به کار هنرى و باز آفرینى و ارزیابى آن یکسان زبر دست باشد. هیچ ناقدى نمى تواند از هر یک از این سه نظر دچار نقص و کمبود باشد. ولى هر ناقدى از جهت خلق و خوى و آموزشى که دیده، در برخورد با آثار هنرى در رشته هاى مختلف، در اساس شیوه برخوردى از جنبه تاریخى یا باز آفرینى یا داورى اتخاذ مى کند. غلبه هر یک از این سه استعداد و علاقه در ناقد، او را متعلق به یکى از نهضتهاى نقدى و فرهنگ وى معرفى خواهد کرد. وجه تمایز این نهضتها از یکدیگر، تأکید هر کدام بر جنبه خاصى از نقادى است که ممکن است قرنها ادامه یابد ولى در بعضى دوره هاى تاریخ حائز اهمیت ویژه شود.

به عنوان مثال، در فرهنگ اروپایى، مکتب نقد «نئوکلاسیک» عمدتاً به داورى تمایل داشت و وجه امتیاز آن پیروى از اصول گرفته شده از کتاب فن شعر ارسطو بود و بازار آن در سده هاى هفدهم و هجدهم رونق داشت. مکتب نقد «رمانتیک» بیشتر به بازآفرینى گرایش داشت و بر نبوغ تأکید مى گذاشت و معتقد بود که کیفیت هنرى عقلاً تحلیل پذیر نیست و فهم و دریافت هنرى به طور شهودى حاصل مى شود.

این مکتب در نیمه نخست قرن نوزدهم رواج داشت. و سرانجام مکتب جدید پژوهش تاریخى در ادبیات و هنرهاى زیباست که در نیمه دوم قرن نوزدهم اهمیت روز افزون یافت و هنوز شیوه برخورد فائق با هنر است. تکرار مى کنم که این نهضتها فقط از جهت تأکید بر یکى از جنبه هاى نقد با هم تفاوت دارند، و شخصیتهاى برجسته در هر یک، در هر سه شیوه نقادى استعداد فوق العاده داشته اند. ناقدان بزرگ جوّ فکرى روزگار و فرهنگ خویش را منعکس مى کنند و به یکى از سه نهضت بزرگ نقدى تمایل نشان مى دهند.

این سه جنبه نقد مآلاً به یکدیگر وابستگى متقابل دارند. براى اینکه هرگز از این امر غافل نشویم، باید توجه کنیم که ترتیب منطقى جنبه هاى مذکور با تقدم و تأخرشان از حیث روانى تفاوت مى کند. پژوهش تاریخى منطقاً مقدم بر باز آفرینى هنرى و شرط لازم آن است (هر چند شرط کافى نیست)، زیرا کار هنرى (بویژه اگر متعلق به عصر یا فرهنگ دیگرى باشد) بدون جهت یابى تاریخى قابل فهم نیست. باز آفرینى نیز به نوبه خویش شرط لازم داورى نقدى است (هر چند شرط کافى نیست)، زیرا فقط چیزى را مى توان به نحو مفید معنا ارزیابى کرد که قبلاً از طریق باز آفرینى درک شده باشد. اما وقتى از جهت روانى به چیزى علاقه مند باشیم، این ترتیب معکوس مى شود.

معمولاً زحمت باز آفرینى چیزى را بر خود هموار مى کنیم که در نظر اول علاقه هنرى ما را برانگیخته باشد (یعنى ارزیابى محصول داورى ما درباره آن کمابیش مساعد باشد) و در قلمرو هنر، انگیزه پژوهش تاریخى معمولاً تمایل درک بهتر چیزى است که قبلاً آن را باز آفرینى کرده ایم و به ما لذت داده است.

ممکن است بگویند که ارزیابى محصول داورى و دفاع از آن، حق ویژه ناقد است، و علاقه مردم غیر اهل فن به باز آفرینى و التذاذ هنرى محدود مى شود. ولى پافشارى بر این فرق میان ناقد و غیر اهل فن، تصویرى معوج و منحرف از ماهیت یکپارچه واکنش آدمى نسبت به هنر عرضه مى کند. حقیقت این است که شخص غیر اهل فن نیز آنچه را درک مى کند و از آن لذت مى برد پیوسته مورد ارزیابى قرار مى دهد، و اکثر ناقدان حرفه اى نیز به این جهت این پیشه را برگزیده اند که از توان فوق العاده باز آفرینى و التذاذ هنرى بهره مى برند. هر چه مسأله را بیشتر بسنجیم، بیشتر به این نتیجه گریزناپذیر خواهیم رسید که کسى که به طور جدى به هنر بنگرد، یعنى هم باز آفرینى و هم داورى کند، ولو به توان نقدى لازم مجهز نباشد، در مقام ناقد قرار مى گیرد.

 

کلیه حقوق این سایت برای تجسمی آنلاین محفوظ است
با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به شماره 85173
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است
Copyright © 2019 www.‎TajasomiOnline.ir, All rights reserved. | Powered by www.dorweb.ir