تجسمی آنلاین: شروینکندری: خوابهایی که منتظری حتی بعد از بیدار شدن نیز آنها را با جزئیات به خاطر داشته و بهانه ای برای خلق نقاشی می شوند.
به گفته او بخشی از آثار با یک ایده شروع میشوند؛ ایدهایی که مدتها در ذهنم اوست و حتی آنها را مینویسد و در نهایت آن را نقاشی میکند.

افسون منتظری، متولد ۱۳۵۲ در تهران است، وی لیسانس نقاشی از دانشگاه آزاد هنر و معماری تهران سال ۱۳۷۶ و فوق لیسانس نقاشی را از دانشگاه الزهرا تهران در سال ۱۳۹۳ دریافت کرده است. در خاطرات اش، ورود به هنرستان تجسمی دختران در سال تا۱۳71-۱۳67 را نقطه عطف تمام علاقه ذاتی اش به هنر می داند. وی مدرس سابق دانشگاه الزهرا تهران، شرکت در بیش از ۵۰ نمایشگاه گروهی و بینال، ۴ نمایشگاه انفرادی در ایران، ونکوور کانادا و پاریس، کیوریتور و دبیر هنری و اجرایی در چندین دوره یادواره اساتید و اکسپو دانشجویی و هنرمندان پیشکسوت، تالیف کتاب، گذری بر عالم خیال در نگارگری ایرانی از منظر فلاسفه ایرانی را در کارنامه فعالیت های فرهنگی-هنریاش دارد.
به بهانه نمایشگاه دوردست ها که آثار افسون منتظری در گالری کارشیو به نمایش گذاشته شده گفت و گویی با این هنرمند انجام داده ایم که در زیر می خوانید :
** اگر بخواهید یک لحظهی گذرا را به تصویر بکشید، چه عناصری برای شما اهمیت بیشتری دارند؟
برای ثبت یک لحظه گذرا قطعا نمیشود که به عناصر و عوامل بصری فکر کرد. آنچه که ثبت آن مهم است حس آن لحظهی گذرا است. از آنجایی که یک هنرمند بداهه کار هستم از قبل چیدمان را انجام نمیدهم که مثلا در خلق این اثرهنری قرار است از چه المانهایی استفاده کنم.

** نور و رنگ چگونه در آثار شما ایفای نقش میکنند؟
سالها بر روی درخشش و کارکتر رنگ، همچنین ایفای نقش رنگ در آثارم تمرکز کردهام و در کارهایم رنگ حرف اول را میزند. سالیان سال است که مدرس مبانی هنرهای تجسمی، فرم و رنگ شناسی هستم که همین اتفاق میتواند بر علاقهام به رنگ و این تنوع و درخشش رنگی و حساسیتی که روی آن در کارهایم دارم، تاثیر گذار باشد. میتواند حتی یک اتفاق ذاتی در من باشد. در این لحظه که این مورد را برای شما توضیح میدهم وقتی به دوران هنرستانم بر میگردم، به یاد میآورم که چطور سر کلاس مبانی با حساسیت بسیار به ساخت رنگها میپرداختم.
برای مثال اگر قرار به انجام یک تنالیته رنگی ۱۲ قسمتی در درس مبانی داشتم، این را به بیش از ۳۰ تنالیته میکشاندم، در واقع خودم را به چالش میکشیدم. وجود این نوع نگاه و حساسیت رنگی از قبلتر در کودکی من هم وجود داشت. وقتی کودکیام و فصل های زندگی ام را دسته بندی میکنم، قبل از فوت پدرم به عبارتی دیگر قبل از ۱۲ سالگی یک دنیای فوقالعاده رنگی داشتم. دلیل آن وجود شرایطی بود که در آن زندگی میکردم. خانهایی در یک محله قدیمی در تهران داشتیم که پر از رنگ بود به عبارتی دیگر مملوء از گلدانهای رنگارنگ و اسباب بازی های رنگی. دختری بودم که علاقه بسیار به قرقرههای رنگی مادرم داشتم. حتی خاطرم هست که این علاقه را به شیشههای لاک خواهرم نیز داشتم نه بخاطر استفاده از آنها، بلکه بخاطر تنوع رنگی که در شیشههایشان وجود داشت. به طرز عجیبی، لوازم نقاشی حرفهایی از خانوادهام هدیه میگرفتم، در ۷ سالگی یک جعبه آبرنگ آلمانی از مادرم هدیه گرفتم. دو برادر دانشجو، در انگلستان و فرانسه داشتم، اولین پاستل روغنی بسیار زیبا و ماژیک های ۴۸ رنگ را که برای سن زیر دبستان و قبل از ۷ سالگی فوق العاده مهیج بودند را هدیه گرفتم، انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا من به نقاشی توجه ویژه داشته باشم، در آن زمان، انواع کتابهای رنگ آمیزی و لوازم نقاشی همیشه برایم قابل توجه بود. علاقه من به رنگ ذاتی است و به یک دهه یا دو دهه بر نمیگردد، بلکه ریشهایی تر از آن است. گاهی اوقات خواب رنگی میبینم و بعد از بیدار شدن جزئیات آن را به خوبی به یاد دارم و مینویسمشان، حتی از آنها در کارهایم بهرهمند میشوم.

** سرعت اجرای اثر و حذف جزئیات چه تاثیری بر بیان شما دارد؟
درواقع به جزئیات در پایان اثر میپردازم، برای بیان بهتر به طور کلی چیزی را از کار حذف نمیکنم بلکه بهنظرم اینها مکمل یکدیگر هستند. اگر منظور شما از حذف جزئیات در اثر انتزاعی است، تعریف متفاوتی از انتزاع دارم. دو نوع انتزاع داریم: انتزاع فرمال و انتزاع محض که حتی انتزاع محض را هم بخشی از طبیعت میدانم. امروزه که تصاویر بیشتری از دوربین جیمز وب از کهکشان ها در جهان توسط ناسا منتشر میشود. متوجه این خواهیم شد که کهکشانها مملوء از رنگ و فرم است. زمانی که اولین تصاویر از جیمز وب منتشر شد با دیدنشان اشک درون چشمهایم حلقه زد. همیشه بر این عقیده بودم که بخشی از طبیعت را میکشم که به راحتی قابل مشاهده نیست. یک سری نقطههای رنگی وجود دارد که از لایههای اولیه اثر با کار همراه است، در واقع کار با فرم، عناصر بصری ، نقطههای رنگی و پاشش رنگ به اتمام میرسد و همهی اینها را در آسمان و آنچه توسط دوربین جیمز وب منتشر شده، میتوان دید. وجود چنین فضاهای آبستره و انتزاعی را حتی در عمیقترین نقاطی از اقیانوس هم میتوانیم ببینیم. اینها چیزهایی است که از درون و ناخوآگاه شکل میگیرد. زمانی که قصد دارم فرم را وارد کارم کنم، مثلا برای کشیدن یک سیب آنقدر هیجان ندارم تا زمانی که میخواهم یک کار آبستره انجام دهم. در کار آبستره برای خودم روشن است که یک چیزی از درونم در حال شکل گرفتن است.

** بیان احساسات درونی در نقاشی شما چه جایگاهی دارد؟
به طور کلی کار را با منطق و حس پیش میبرم و معتقد هستم نه کاری که صد در صد حسی باشد کار خوبی از آب در میآید و نه کاری که صد در صد منطق و علم هنر دیداری در آن باشد، بلکه این دو باید کنارهم پیش بروند. همین برخورد را در کارهای خودم نیز دارم و به آن شکل پیش میبرم. یعنی یک جایی هست که کار را سرشار از احساس به اجرا در میآورم، در ادامه نقاشی را از فاصلهی دورتر نگاه میکنم و کمی منطقیتر آن را بررسی میکنم. بخشی از آثار و کارهایم اینگونه است که کار را با یک ایده شروع میکنم. ایدهایی که مدتها در ذهنم است و آن را مینویسم. در نهایت آن حسی که از نوشتن میآید و بر ذهن من مینشیند، آن را نقاشی میکنم. سالهاست به این موضوع فکر میکنم که ادبیات هم در آثار من جایی باز کرده و تاثیر گذار است. بهیاد دارم زمانی که دانشجوی ارشد بودم مولانا میخواندم و آثارم در آن دوران خیلی حال و هوای اشعار مولانا را داشت. در دورهایی دیگر هزارویک شب را میخواندم و مجموعهای با همین عنوان بوجود آوردم. در واقع ادبیات به یک باره برایم به تصویر تبدیل میشود و این نیاز را پیدا میکنم که حس خودم را باید به تصویر بکشم.

** چرا نمایش چند زاویه در یک زمان میتواند جذاب باشد؟
به نمایش چند زاویه در نقاشی فکر نمیکنم، در حین کار ایجاد میشود. حضور پویایی در کار را خیلی دوست دارم و خوب به یاد دارم که یک بار خواستم کاری مینیمال تر از دیگر آثارم کار کنم در نهایت اثری که به دلم خوش بیاید نشد. احساس کردم که این کار کار من نیست. حرکت و پویایی در کار برایم خیلی جذاب است. اساتیدی داشتم که همیشه به من میگفتند " افسون با این ظاهر آرومت وقتی شروع به کار کردن میکنی، تعجب آور است گویی با قلمو بر گوش بومت سیلی میزنی." در واقع آنی که به یکباره در اثر ثبت میشود راضیام میکند.

**در فرآیند خلق اثر چقدر به احساسات لحظهای و حرکات دست تکیه دارید؟
بسیار زیاد، کار انتزاعی توانایی بالایی میطلبد، اول از همه زمانی که میخواهم کار کنم باید حس و حالم خوب باشد، آثاری که بوجود آوردم همیشه بایک حس خوب خلق شدهاند. برخلاف باور بسیاری افراد، با حال بد و دگرگون، نمیتوانم نقاشی کنم، مثل از دست دادن عزیزانم، مادر و خواهرم که دو سال پیش از دستشان دادم. واقعا یک سال و نیم نتوانستم نقاشی کنم. دیگران اغلب بر این عقیده هستند که نقاشی راهی است برای تخلیه تنشهای روحی و روانی و مثل یک تراپی عمل میکند، اما از نگاه من اینطور نیست. به عنوان یک هنرمند علاقهمند هستم که از خودم یک حس خوب را ثبت کنم و انتقال دهم. بارها پیش آمده است که با توجه به تنش هایی که در جهان وجود دارد تصمیم بگیرم تا اثری بر اساس آن اتفاق یا واقعه خلق کنم، اما این کار را نکردم.

احساسات لحظهایی در شیوهی کاریام بسیار تاثیر گذار است، زیرا احساسات را باید در لحظه به اجرا بگذارم. اگر بخواهم با یک وقفه زمانی آن را اجرا و روی بستر مورد نظر منتقل کنم، کاملا آن حس از بین رفتهاست. در کار انتزاعی حرکات دست از اهمیت بالایی برخوردار است. هنرمندانی که از پایهی قویتری در هنر نقاشی و دیداری برخوردار هستند در سبک انتزاعی میتوانند قدرتمندتر عمل کنند و پیش بروند. وقتی قصد دارم یک خط یا پیچش آن را در کاری دومتری به تصویر در آورم باید دستم آنقدر قدرت این را داشته باشد که در یک حرکت آن را به نمایش در آورد. هردوی این موارد حس و حرکت دست در بیان احساسات لحظهایی هنگام خلق اثر تاثیر گذار است.
** کدام رویکرد برای شما مهمتر است Action Painting یا Color Field ؟
هنگام اجرا، هردو را باهم هدایت میکنم، کار بسیار منطقی که طبق علم و اصول هنرهای تجسمی پیش برود را بازدارنده میدانم و بهنظرم هنری به ظهور نمیرسد، صرفا هنرمند یک فن را پیاده میکند و هنری به آن شکل که باید باشد خلق نمیشود. اگر هم به قول شما بخواهد یک نقاشی بسیار کنشی باشد، بازهم آن را خیلی نمیپسندم. این قبیل کارها پیشتر توسط بسیاری از هنرمندان در تاریخ هنر انجام گرفته است و هنرمندان زیادی به این شیوههای اجرایی پرداختهاند. در این دوران هم شاید هنرمندانی باشند که خیلی خوب کنشی کار کنند، اما بهنظرم بهتر است با علم بصری انجام شود. وقتی در حال کار کردن هستم خیلی کار را کم و زیاد میکنم زیرا به محتوا و حسی که اثر انتقال میدهد توجه بسیاری دارم. پس نمیتوانم بگویم که کارهایم صد در صد بر پایه اصول بصری، با یک اکت صد درصد پیش میرود.

** آیا داستانی پشت آثار شما وجود دارد یا فقط احساس منتقل میشود؟
خیلی بیش از این که نقاشی کرده باشم و اثر هنری داشته باشم، فکر کردم و ایدههایم را نوشتهام که برخی هنوز اجرا نشدهاند. حداقل در دوره سی ساله حرفهایی هنریام به مجموعههای مختلف خیلی فکر کردم و فرصت این را داشتم که از بینشان تعدادی از آنها را اجرا کنم. همه چیز با یک ایده شروع میشود، پرو بال پیدا میکند و با یک حس همراه میشود، در نهایت من را هدایت میکند تا آن کار را به انجام برسانم و به یک مجموعه تبدیلش کنم. برای مثال یک سری نقطههای رنگی در کارهایم وجود دارد، این نقطه ها را در خواب دیدم و در نهایت یک ایدهی جذاب و دوست داشتنی برای خودم شد. آنقدر که مخاطب هم از دیدن این نقطه های رنگی به وجد میآید و خودم چند برابر آن ها این حس را دارم. یاد دارم شبی که خوابی را دیدم، همه جا مملوء از نور و رنگ بود. گویی به عالمی دیگر رفته بودم و یک سری نورهای درخشان رنگی میدیدم. در این خواب از شخصی پرسیدم که آنجا دریاچه است و ایشان در پاسخ گفتند: نه اینها روح هایی هستند که در حال آماده شدن و به زمین آمدن هستند. آنها روح هایی بودند که قرار بود در کالبد فیزیکی قرار بگیرند و وارد این چرخه خاکی شوند. از همان جا و همان زمان این نقطههای رنگی وارد کارهای من شدند. هر چیزی که در کارم وجود دارد از یک جایی، یک اتفاق در زندگی ام، داستان و یا رویایی که پشت آن برای خودم وجود دارد وارد زندگی و کارهایم شده است.

** معیار شما برای حذف عناصر غیرضروری چیست؟
معیارم برای حذف عناصر غیر ضروری ساختار اثر است، ساختار برایم خیلی مهم است. شاید بخاطر این است که سالها است تدریس میکنم و روی این مسئله بسیار حساس هستم که مثلا این خط اینجا جایش هست و آن نقطه در آن بخش جایش نیست، آیا این بافت بدرد این کار میخورد یا نه؟ بر همین اساس است که میگویم کار را از نظر ساختاری تحلیل میکنم و عناصر حاضر در آن را کم یا اضافه میکنم. البته گاهی هم اعتراض و لجاجتم نسبت به شرایط را با زیر پا گذاشتن ساختار و قواعد بصری نشان میدهم.

** استفاده از اشکال ساده چه ارتباطی با پیام اثر دارد؟
اگر دقت کرده باشید کارهایم خیلی شکل ندارد. وقتی در حال کار کردن هستم به هیچ فرمی فکر نمیکنم. از آنجایی که کارهایم فرمال نیست، خارج از فضای کاری خودم به این سوال پاسخ میدهم. ارتباط استفاده از اشکال ساده به هدف هنرمند از استفاده از آن شکل و فرم باز میگردد. هنرمند یا دانشجویی ممکن است اشکال را ساده کند و در همان ساده سازی قصد بر انتقال حرف خود به مخاطب را داشته باشد و برعکس این هم امکان دارد که هنرمندی با بهرهگیری از جزئیات پیامی برای مخاطب خود داشته باشد. به عقیدهی من برای این مبحث قانونی وجود ندارد و کاملا به حس هنرمند باز میگردد که دوست دارد در چه فضایی و با چه شیوهایی کار را پیش ببرد و پیامش را به مخاطب خود منتقل کند.

** آیا سادگی باعث قدرت بیان بیشتر میشود؟
لزوما آنطور نیست و بستگی به هنرمند دارد. در مورد کار خودم باید بگویم که اصلا نمیتوانم ساده کار کنم. کارهای هنرمندان مینیمال مثل استاد مهدی حسینی و روتکو را خیلی دوست دارم اما خودم نمیتوانم مینی مال کار کنم، چون اصلا زندگی مینی مالی ندارم و زندگیام بیشتر ماکسیمال است. اینها مباحثی است که به روح و روان و شرایط زیست هنرمند بستگی دارد. مثلا در برنامه ریزی های زندگیام اگر موردی ضروری اضافه شود چیزی را حذف نمیکنم با کمی جابجایی به همهآنها رسیدگی میکنم. این نوع برخورد و نگرش در کارهایم نیز وجود دارد. مثلا نمیتوانم بگویم که میخواهم با پالت محدود کار کنم چون همیشه با یک پالت رنگی وسیع کار میکنم، ولی در نهایت کار را به سمت و سویی میبرم که یک هارمونی رنگی خوبی را ارئه دهم.

** کدام سبک را نزدیکتر به روحیات خود میدانید؟
درواقع آثار هنرمندان آبستره اکسپرسیونیست را به روحیات خودم نزدیکتر میدانم. کارهای ویلیام دکونینگ را خیلی دوست دارم و در دوران دانشجوییام روی من خیلی تاثیر گذار بود. شیوهی اجرایی این هنرمند و همچنین رابرت راشنبرگ، زمانی که دانشجوی لیسانس بودم برایم بسیار الهام بخش بود. بعد از آن دیگر خیلی به این موضوع فکر نکردم که کارم در کدام سبک پیش میرود یا از چه شخصی تاثیر میگیرم. این مبحثی است که همیشه موقع تدریس هم به شاگردانم میگویم که آثار را ببینید، درنهایت کتاب را کنار بگذارید و آنچه در درون شما ته نشین میشود چیزی است که از ضمیر ناخودآگاه شما به اثر منتقل میشود، این هست که اهمیت دارد. اینکه بخواهم بگویم ضربه قلم یا رنگهایی که انتخاب میشود به این هنرمند نزدیک است، چیزی است که نهخودم میپسندم و نه بهش فکر میکنم. بیشتر شبیه به خودم کار میکنم. صادقانه میگویم سالهاست به هیچ اثر هنری غیر و هنرمندی فکر نمیکنم، فقط کار را میبینم و کنار میگذارم. در پایان اینکه از دیدن آثار هنری و موزهها در هر سبکی، دورهایی و در هر فرهنگی لذت میبرم.
** آیا ترکیب سبکها را در آثار خود تجربه کردهاید؟
شاید تئوری به این مبحث پرداخته باشم، ولی در عمل سعی میکنم وقتی در حال کار کردن هستم به چیزی فکر نکنم. مستقیم کار خودم را انجام میدهم چون نه اینکه فقط احساس کنم، در واقع مطمئن هستم که بازدارنده است. اینکه بخواهم با تحلیل کار را پیش ببرم کار من نیست. کار هنرمند اجرای اثر هنری و خلق آن است. وقتی یک اثر خلق میشود در ادامه این کار منتقدین است که درمورد اثر صحبت کنند که در چه دستهایی قرار میگیرد یا چه تحلیلهایی روی آن انجام میشود. به نظرم اگر هنرمند بخواهد خیلی به تحلیل کار خودش بپردازد اصل کار فراموش میشود.

** به واسطه سابقه تدریس شما در دانشگاه و ارتباط نزدیکی که با نسل جوان دارید به نظر شما آینده هنر به کدام سمت حرکت میکند؟
وقتی در دانشگاه بین دانشجویان قرار میگیرم خیلی به این مسئله فکر میکنم. برخلاف صحبتهایی که از دیگران میشنوم که دانشجویان، دانشجویان سابق نیستند و انگیزه و انرژی ندارند. فکر میکنم مهمتر از دانشجو، استادی است که سر آن کلاس قرار میگیرد. شاگردان من شاگردان موفقی میشوند به این دلیل که شیوه ی تدریسم به نحوی است که اول امید و انگیزه را در بچهها بیدار میکنم. شاید باورتان نشود در یک کلاس مبانی ترم یک سه جلسه فقط در مورد اهدافشان با آنها صحبت میکردم. اینکه چرا این رشته را انتخاب کردید، خیلی از آنها نمیدانند برای چه هنر را انتخاب کردند یا بسیاری برای مقابله با خانواده که هنر را انتخاب نکنند این رشته را انتخاب کرده و با قبولی در آن اثبات کردند که به آنچه که میخواستند رسیدند. همین ها در نهایت نمیدانند که پایان دورهی تحصیلشان چه کاری باید انجام دهند و از نظر حرفهایی کجای جامعه قرار میگیرند، اینها مسائلی است که دانشجویان نمیدانند. سوال خیلی خوبی پرسیدید و این را مطرح میکنم که همهی مدرسها باید همچین حسی را در هنرجویان بیدار کنند. علاقهمندان به هنر که در این حوزه تحصیل میکنند به محض اینکه بتوانند آینده خود را تصور کنند و اگر دانشجویان این موفقیت را ببینند و به این فکر کنند در صورتی که آموزشها را خوب ببینند، پشتکار داشته باشند، حرفهایی کار کنند و در دوران تحصیل اطلاعات خوبی کسب کنند موفق خواهند شد و آیندهی خوبی خواهند داشت، قطعا راه را بهتر و درست تر ادامه میدهند. معضل دانشگاه ها بنظرم بیشتر سیستم آموزشی است. مشکل بچه ها نیستند آنها بسیار پر امید میآیند و وارد دانشگاه میشوند. اینکه از آن به بعد آنها را در چه مسیری و چگونه هدایت میکنند در آینده هنر ایران خیلی مهم و تاثیر گذار است.

** نقش جامعه و تکنولوژی در شکلگیری هنر شما چیست؟
واقعیتش را بگویم هنوز خیلی به تکنولوژی فکر نمیکنم. کم و بیش برای اطلاعات تئوری به سمتش رفتم اما برای کار عملی خصوصا در هنر به سمت تکنولوژی و بهرهگیری از آن نرفته ام. فکر میکنم که هوش مصنوعی هیچگاه جای قدرت روحیات لطیف، احساسات و کار دست را نمیتواند بگیرد.

** از نگاه شما مهمترین مرحله در خلق یک اثر هنری از ایده تا اجرا کدام است؟
بطور قطع نمیتوان راجع به این مبحث صحبت کرد، چون نگرش ها بین هنرمندان متفاوت است. اما به نظرم مهمترین مرحله از ایده تا اجرا این است که هنرمند تسلط بر هدایت اثر هنری از ابتدا تا انتها را داشته باشد. این یک مسئله خیلی مهمی است که همهی نقاشها با آن دست و پنجه نرم کردهاند تا بتوانند بفهمند چه زمانی کارشان تمام میشود یا چطور آن را شروع کنند. این امکان وجود دارد که هر آن کار تمام شده باشد و یک اثر خوبی خلق شده باشد. اگر هنرمند این آگاهی را نداشته باشد که کار چه زمانی تمام میشود آنقدر کار را ادامه میدهد تا تمام ابعاد خوب اثر از بین میرود.

** در فعالیت و رزمه هنری شما بخشی وجود دارد که اشاره به برگزاری رویدادها و نمایشگاههای هنری توسط شما است، آیا به اینگونه اتفاقات و انجام کارهای گروهی اینچنینی علاقه دارید، این علاقه از کجا شروع شده است؟
بله درست متوجه شدید به این قبیل کارها ( رویدادها و نمایشگاه های بزرگ هنری ) در حوزه هنر در فضای تجسمی خیلی علاقهمند هستم. اولین بار به این شکل اتفاق افتاد؛ من در دانشگاه الزهرا تدریس میکردم و آن زمان قرار بود اولین اکسپوی دانشجویی برگزار شود. یکی از اساتید آقای دکتر داریوش فرد دهکردی یاد دارم که با من تماس گرفتند و قرار ملاقات برای جلسه ایی گذاشتند تا صحبت کنیم. وقتی رفتم مطلبی که مطرح کردند دعوت همکاری برای اولین اکسپوی نقاشی دانشجویی بود که بسیار هم باشکوه برگزار شد. بعد از این رویداد به این کار علاقهمند شدم و برایم به یک عادت تبدیل شد. تا جایی پیش رفت که انگار هرسال یک برنامه اجرایی مثل نمایشگاه، رویداد، بزرگداشت و یا یادوارهایی باید داشته باشم و برگزار کنم. هم علاقهی خودم بود و هم لطف دوستان، عزیزان، اساتید و همکارانم که معمولا به من پیشنهاد همکاری در برگزاری نمایشگاهها میدهند. در رزمهام هست که بغیر از اکسپوی دانشجویی، کارهای اینچنینی دیگری انجام دادم و اکسپوی هنرمندان پیشکسوت در اسفند۱۳۹۸ یکی دیگر از این اتفاقات بود که متاسفانه با کرونا مصادف شد و نمایشگاه تا پایان روی دیوار نماند. بعد از آن دو رویدادی که برای خودم خیلی جذابیت داشت بزرگداشت استاد جلیل ضیاءپور و آخرین آن بزرگداشت استاد مهدی حسینی و همسرشان خانم فرشته غازی راد که سال گذشته برگزار شد، بود.

** در مجموعه آثار شما یک حس انعکاس وجود دارد، انعکاسی که در آن مخاطب واکنشهای بصری توام با احساس را میبیند، این اتفاق را در آثار خود چطور بازگو میکنید؟
انعکاس ها را اولین بار سال ۲۰۱۸ برادرم در فرانسه، وقتی تابلویی از من هدیه گرفت وبه دیوار زد، دید و گفت: من انعکاس شکوفه هایی را در آب می بینم، طبق عادت فکر کردم، در پی فرم شناخته شدهای، به انعکاس اشاره شد، بعد که به ایران آمدم ، چند ماه بعد در یک نمایشگاه گروهی، یکی از منتقدین هنر شناخته شده، از نمایشگاه بازدید کرد و گفت: چه انعکاس زیبایی در این تابلو میبینم، مقاومت کردم و گفتم من اصلا به انعکاس آب فکر نمیکنم و آبستره محض کار میکنم، بعد از کمی بحث و پافشاری، گفتند: چرا سعی داری چیزی که در آثار دیده میشود را انکار کنی، و با تاکید گفتند: "شما نقاش انعکاسهای رنگین هستید"، پس از آن، بارها از مخاطبین در نمایشگاههای مختلف واژه "انعکاس" را در مورد نقاشیهایم شنیدم. این اواخر گاهی به عمد و خود خواسته در آخر کار انعکاسی ایجاد میکنم ، یا به دنبال انعکاس میگردم ، اما تا پیش از این، کاملا اتفاقی ایجاد میشد، گویی چیزی از درون به تجسم میرسد.

** در رزومه شما تالیف کتابی با مضمون عالم خیال در نگارگری دیده میشود ، آیا ارتباطی بین پژوهش های هنری با نقاشی هایی که خلق می کنید؛ وجود دارد ؟
واژه پژوهش، تعریف خودش را به همراه دارد، گاهی بر حسب علاقه و کنجکاوی ، مطالعاتی داشته و دارم ، در مورد این کتاب، باید بگم، بله، در زمان تحصیل دوره فوق لیسانس در دانشگاه الزهرا، تصمیم گرفتم از ابتدا، به هنر ایران در دوره اسلامی بپردازم و بیشتر مقالاتی هم که در دوره تحصیل ارایه شد مربوط به این موضوع بود، در حین پژوهش به اخوان الصفا رسیدم و علاقمند شدم پایان نامه ارشد را هم مرتبط با این موضوع ارایه دهم، در زمان خودش انقدر موضوع ناب بود و منابع کمی در موردش پیدا میشد، که تصمیم گرفتم به کتاب تبدیل و تالیف شود، در کارهای عملی و نقاشیهایم آن زمان ارتباطی نیز با نگارگری دیدم، پویایی در ترکیب بندی، و اینکه ذهنام با مطالعات ادبی به طور قابل توجهی تصویر و رنگ میساخت، برای خودم مورد توجه بود و یک مجموعه با عنوان هزار و یکشب هم شکل گرفت. یادم هست آن زمان، برای انتخاب استاد راهنما به مشکل برخورده بودم، اساتید میگفتند موضوع را عوض کن، اصلا با ظاهر و سبک زندگی و نقاشی های آبستره که داری همخوانی ندارد، تنها استادی که استقبال کرد خانم دکتر زهرا پاکزاد بودند که بسیار هم سواد علمی بالایی در این زمینه داشتند و کمکهای قابل توجهی هم در پایان نامه و هم در چاپ کتاب داشتند.
